راز موفقیت

رازهای زندگی و موفقیت از زبان بزرگان ! اسرار موفقیت در زندگی را بهتر بشناسید ؟!

راز موفقیت

رازهای زندگی و موفقیت از زبان بزرگان ! اسرار موفقیت در زندگی را بهتر بشناسید ؟!

می‌خواهید زندگی شادتری داشته باشید ؟؟؟

دوست دارید چه کسی باشید؟ چطور زندگی کنید؟ چطور وقت بگذرانید؟ این‌ها سوالاتی است که برای شاد‌تر زندگی کردن باید جواب آن‌ها را بدهید. اگر شما تصمیم‌تان را گرفته‌اید و می‌خواهید زندگی شادتری داشته باشید، با عملی‌کردن پیشنهادهای ما سعی کنید خودتان را بیشتر بشناسید و برای رسیدن به این هدف تلاش کنید.



بالاخره یک روز هر کدام از ما در یک نقطه از زندگی‌مان می‌ایستیم و به این فکر می‌کنیم که چطور بعد از این همه سال و این همه تلاش هنوز خوشحال نیستیم. خیلی از ما می‌خندیم، با کسانی که دوست‌شان داریم مسافرت می‌رویم، موفقیت‌های کاری و تحصیلی به دست می‌آوریم اما باز هم روزی روی آن نقطه می‌ایستیم و به این فکر می‌کنیم که خوشحال نیستیم. خیلی از ما با وجود موفقیت‌های بسیار خوشحال نیستیم و بدتر این‌که حتی نمی‌توانیم برای خوشحال نبودن‌مان یک دلیل پیدا کنیم. اما شاید اگر در تمام این سال‌ها، هدفمان را می‌شناختیم و مهم‌تر از آن خودمان را می‌شناختیم، خیلی بیشتر از این به شادی نزدیک می‌شدیم. شاد بودن و شاد زندگی کردن راه‌های بسیاری دارد. راه‌حل‌هایی که برآورده‌کردن بسیاری‌ از آن‌ها تنها از خودمان بر می‌آید. اگر شما تصمیم‌تان را گرفته‌اید و می‌خواهید زندگی شادتری داشته باشید، با عملی‌کردن پیشنهادهای ما سعی کنید خودتان را بیشتر بشناسید و برای رسیدن به این هدف تلاش کنید. 




  دلیلی برای شادی بسازید

آیا کارتان عذاب‌تان می‌دهد؟ آیا وقت‌تان را آنطور که دوست دارید، می‌گذرانید و از این موضوع لذت می‌برید؟ سعی کنید میزان شادی‌تان را تخمین بزنید. یکی از راه‌های ساختن و اداره‌کردن یک زندگی هدفمند این است که خلأ‌های زندگی‌تان را تشخیص دهید و برای کامل کردن‌شان دست به کار شوید.«دبرنا» که سال‌هاست در مورد موفقیت می‌نویسد به زنان پیشنهاد می‌کند که از خود این سوال را بپرسند: «چه چیزی مرا شاد می‌کند؟» او معتقد است بسیاری از آدم‌ها در پاسخ دادن به این سوال ناتوانند. «دبرنا» پیشنهاد می‌کند که افراد چند دقیقه‌ای برای پاسخ دادن به این سوال وقت بگذارند و حداقل 3 موضوع اصلی که آن‌ها را با تمام وجود خوشحال می‌کند را یادداشت کنند. قدم بعدی از نظر او پیدا کردن مانع است. او پیشنهاد می‌کند که چند روز بعد از شناختن اصلی‌ترین راه‌های شاد‌بودن، افراد به این فکر کنند که چه چیزهایی آن‌ها را از این شادی محروم کرده است. شناخت مانع می‌تواند به شما برای از بین بردنش کمک کرده و شما را به شادی واقعی نزدیک‌تر کند. 



برای چند لحظه هم که شده خودتان به شکلی که هر روز در خیابان‌ها ظاهر می‌شوید یا در کنار خانواده‌تان وقت می‌گذرانید را فراموش کنید. سعی کنید خودی که در درون‌تان پنهان شده را بیشتر بشناسید و ببینید که چه نیازهایی برای شاد بودن دارد.



  می‌خواهید چه کسی باشید؟ 

به این فکر کنید که دوست دارید چه آدمی باشید و چطور زندگی‌ای را برای خودتان بسازید. این موضوع می‌تواند به شما بیشتر از تک‌تک آرزو‌های‌تان کمک کند. این‌که شما دوست دارید خودتان را در چه شرایطی ببینید، می‌تواند راهنمایی موثر برای رسیدن شما به آن شرایط باشد. اول خودتان را ارزیابی کنید و ببینید که چه کسی هستید و بعد به این فکر کنید که چقدر با آنچه دوست دارید باشید، تفاوت دارید. ممکن است این تفاوت‌ها زیاد باشد اما نترسید و فقط به این فکر کنید که برای کم‌کردن این فاصله چه قدم‌هایی باید بردارید. از طرف دیگر شما نیاز دارید که آرزو‌های‌تان را بازبینی کنید. دلیلی ندارد شما به خاطر نرسیدن به آرزوهای 10سال پیش‌تان افسرده شوید. سعی کنید خود امروزتان را بشناسید و نه خود 10 سال پیش‌تان را. امروز و در این لحظه چطور آدمی هستید؟ چه آرزویی دارید و به‌دنبال چه آینده‌ای می‌گردید؟ اگر بتوانید پاسخ این سوالات را پیدا کنید کمی اوضاع بهتر می‌شود و راه رسیدن به آرزو‌های‌تان هم هموار‌تر می‌شود. 



  از تغییر نترسید

روزهای سخت یکی از بخش‌های طبیعی هر زندگی‌ هستند. به‌خاطر تجربه‌های تلخ‌تان از روزهای تغییر کردن نترسید. در مقابل اجازه دهید این تغییرات به زندگی شما شکل دهد و در خدمت شاد‌تر شدن شما باشد. ریسک پذیری آن هم در حدی که به زندگی شما آسیب نزند جزئی ضروری برای زندگی شماست. قرار نیست نسنجیده خودتان را در معرض سختی‌هایی قرار دهید که امکان پشت سر گذاشتن‌شان را ندارید. بلکه باید با سنجیدن دقیق موقعیت و توانایی‌هایتان برای ایجاد تغییراتی که دوست دارید قدم بردارید. 



  دنبال احساسات‌تان بگردید 

اگر احساسات‌تان را جدی بگیرید، می‌توانید به موفقیت نزدیک‌تر شوید. زندگی‌تان را کاوش کرده و سعی کنید چیزهایی که به شما لذت می‌دهد را از ذهن‌تان پیدا کنید. روان‌شناسان برتر دنیا به شما پیشنهاد می‌کنند، برای شروع بیشتر مراقب خودتان باشید. ‌‌با ورزش کردن، رژیم غذایی سالم و تمرین‌های مراقبت از ذهن می‌توانید ذهن و بدن‌تان را آرام و سالم نگه دارید. دومین قدم او این است که آنچه شما را واقعا هیجان زده یا حتی منزجر می‌کند را بشناسید. روان شناسان به شما پیشنهاد می‌کنند، برای شناخت بهتر خود و آرزو‌های‌تان به این سوالات پاسخ دهید:

 از بیان کدام یک از علایق، امیال یا احساسات‌تان می‌ترسید یا دوست دارید پنهان‌شان کنید؟ 
 چه ویژگی را در خودتان بیشتر از هر چیز دوست دارید؟ 
 انجام چه کارهایی می‌تواند به شما لذت ببخشد؟ 
 چطور می‌توانید دنیا را برای خود و اطرافیان‌تان جای بهتری بکنید؟ 
 چه چیزی مانع شما در رسیدن به آرزو‌های‌تان می‌شود؟ 



  عاشقانه کار کنید

این‌که کارتان را دوست داشته باشید و از مسیر پیشرفت‌تان راضی باشید، می‌تواند به شما برای رضایت از زندگی کمک کند. علاقه به کار و تلاش برای ارتقای وضعیت زندگی و همین طور پیشرفت‌کردن می‌تواند به شما اشتیاق حرکت کردن بدهد و شما را نسبت به آینده امیدوار کند. این موضوع زندگی شما را پر از هیجان خواهد کرد و به شما این حس را خواهد داد که امروزتان با دیروزتان فرق می‌کند. کار کردن به هر قیمتی این حس را در شما ایجاد نخواهد کرد بلکه شما باید تلاش کنید سراغ کاری بروید که دوستش دارید و می‌تواند زندگی شما را از احساسات مثبت پر کند. قرار نیست کاری که عاشقش می‌شوید بی‌عیب و نقص باشد. آن کار هم ممکن است به شما فشارهایی وارد کند، گاهی آزرده‌تان کند و این فکر را به ذهن‌تان بیاورد که کاش کنارش می‌گذاشتم. اما همه این فکر‌ها را کنار بگذارید و به این فکر کنید که پیشرفت در کاری که دوستش دارید چه حسی به شما می‌دهد و چه تغییری در زندگی‌تان ایجاد می‌کند. 



  صبور باشید
پیدا کردن یک هدف خوب برای زندگی و رسیدن به آن، اتفاقی نیست که یک شبه بیفتد. وعده‌هایی که به‌خودتان می‌دهید را باور داشته باشید و نگران این‌که قدم‌هایتان در رسیدن به این هدف‌ها کند است، نباشید. می‌توانید برای رسیدن به این هدف 3 نوع برنامه‌ریزی داشته باشید؛ برنامه‌ریزی کوتاه مدت، بلندمدت و میان مدت. برای پیروی از این برنامه‌ریزی‌ها باید مسیر رسیدن به هدف‌تان را تقسیم بندی کنید. می‌توانید اولویت‌های‌تان را فهرست و براساس اهمیت شماره‌بندی کنید. حالا می‌بینید در چه زمان‌هایی باید به چه موضوعاتی رسیدگی کنید. برنامه‌ریزی بلندمدت هدف اصلی شما را در بر می‌گیرد. قرار است در سال‌های آینده به چه وضعیتی برسید و چه دستاورد‌هایی داشته باشید؟ 

بعد از پاسخ دادن به این سوال باید ابزارهای رسیدن به هدف‌تان را مشخص و سعی کنید برنامه‌ریزی‌تان را کمی تقسیم بندی شده‌تر کنید. این بخش جزو برنامه‌ریزی میان مدت شما خواهد بود اما برای رسیدن به آن برنامه هم نیازمند تدارکاتی در یک زمان کوتاه‌تر هستید. در حال حاضر و در ماه‌های آینده به چه برنامه‌ریزی احتیاج دارید؟ نخستین قدم‌های‌تان را مشخص و سعی کنید در دوره‌ای کوتاه به آن اولین‌ها برسید.
منبع : مجله اینترنتی برترین ها 

چهار قانون شادکامی و موفقیت

در اینجا چهار قانون مهم شادکامی و موفقیت بیان گردیده است. توصیه ما به شما این است که در طول ماه، هر هفته یکی از قانون ها را به کار ببرید و بعد از این، هر روز از این قانون ها استفاده کنید و آنها را در زندگی تان به کار ببرید.

قانون اول: نعمت هایت را بشمارنعمت هایی را که در زندگی داری، بشمار. چرا فقط توجهت را بر روی نداشته هایت متمرکز می کنی و فکرهایت را درهم می ریزی؟ این اولین قانون است. از هم اکنون کاغذ و قلمی بردار و تمام داشته هایت را که خدای مهربان، تقدیمت کرده است، بنویس و به خاطر آنها، خدا را شاکر باش، نعمت شنیدن، صحبت کردن، دیدن و هر چیزی را که داری. تو چیزهای زیادی داری. نعمت های تو از ظرفیتت بیشتر است و تو هرگز به آنها فکر نمی کنی و از آ ها بهره نمی بری. خداوند، این نعمت ها را که با سخاوت به تو اهدا کرده، در نظرت خیلی عادی و معمولی جلوه کرده است.

حتی اکنون، تو از نعمت هایی که می توانند به تو سربلندی و افتخار ببخشند، برخورداری. این ها گنجینه هایی هستند که مانند ابزاری برای ساخت، می توانند آینده بهتر تو را پی ریزی کنند. از امروز شروع کن، ضعف هایی که شکست تو را فراهم می آورند، فقط در فکر تو زندگی می کنند.

فهرست نعمت هایت را دوباره مرور کن، دارایی هایت را حساب کن. تو خیلی از چیزها را داری که دیگران از آن محروم اند. روی این قانون، خوب فکرکن.

قانون دوم: بی نظیر بودنت را جار بزنتو خودت را در قبرستان ناکامی ها و فکرهای منفی، دفن کرده ای و همان طور که دراز کشیده ای، حتی نمی توانی شکست هایت را ببخشی و خودت را با تنفر از خویشتن و متهم سازی خود، نابود سازی و خود را در مقابل دیگران، مقصر می دانی. حالا از قبرستانی که در آن، جز ناکامی و ناامیدی نیست، بیرون بیا و به خودت هر روز بگو: من گنجینه با ارزشی هستم، چون خدای یکتا من را آفریده و در دنیا یکی مانند من خلق نشده است. بی نظیر بودن و نادر بودنت را جار بزن و به آن افتخار کن.

چرا به کسانی که تو را خوار می پندارند، گوش می دهی و از همه بدتر، آنان را باور داری؟ 
من بی نظیرم و به خودم افتخار می کنم. این را با فریاد، هر روز بگو.

قانون سوم: یک کیلومتر، بیشتر از آن چه باید راه بروی، راه برو تنها عامل دست یابی به موفقیت، آن است که خدمتی بهتر و بیشتر از آن چه از تو انتظار می رود، ارائه دهی. مهم نیست که وظیفه تو چیست. مطمئن ترین راه برای این که خودت را به حد متوسط بکشانی، این است که به اندازه وظیفه ای که برایت مشخص شده است، کار کنی. به این فکر نکن که اگر بیش از دستمزدت کار کنی، به تو اجحاف شده است زیرا اگر پاداش کار تو، امروز به تو بازنگردد، فردا به طور حتم، بازخواهد گشت. 

یک کیلومتر، اضافه راه برو. نگران خودت نباش، لیاقت تو بیش از این هاست، آن را به سوی خود بکش. هر خدمتی که انجام می دهی، بی پاداش نخواهد بود و اگر پاداشت را زود دریافت نکردی، نگران مباش زیرا هرچه دیر آید، خوش آید. تو نمی توانی موفقیت را احضار کنی، تو فقط می توانی لیاقت و شایستگی آن را داشته باشی.
 

قانون چهارم: از نیروی انتخابت، عاقلانه استفاده کنتو حق انتخاب داری، تو می توانی بین شکست و ناامیدی یا شادمانی و کامیابی، یکی را انتخاب کنی. انتخاب با توست، انتخاب، منحصر به فرد توست. تو با قدرت انتخابی که داری، می توانی در شکلی بالاتر، دوباره متولد شوی. به خودت بنگر، به انتخاب هایی فکرکن که تاکنون کرده ای، به لحظه هایی که روی زانو افتاده ای تا فرصت انتخاب دوباره به تو داده شود. آن چه گذشته، گذشته است.

از قدرت انتخابت، عاقلانه سود ببر. به جای تنفر، عشق، به جای ایستایی، پویایی، به جای تأخیر، عمل و به جای فکرهای منفی، فکرهای مثبت را انتخاب کن.

حالا که چهار قانون شادکامی و موفقیت را یاد گرفتی، فراموش نکن که در هر حال آن ها را به کار ببری. دیگر به فکر گذشته نباش، از امروز، امروز لذت ببر و از فردا، فردا. تو توانایی این را داری که شگفتی های عظیمی در زندگی ات به وجود آوری. پتانسیل تو نامحدود است. خودت را همیشه باور کن.

زندگی کن ...

 داستان عبرت آموز برای همه ما ، امیدوارم همه عبرت بگیریم .


زندگی کن...


 

هنوز هم بعد از این همه سال، چهره‌ی ویلان را از یاد نمی‌برم. در واقع، در طول سی سال گذشته، همیشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگی را دریافت می‌کنم، به یاد ویلان می‌افتم ...


ویلان پتی اف، کارمند دبیرخانه‌ی اداره بود. از مال دنیا، جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی دیگری نداشت. ویلان، اول ماه که حقوق می‌گرفت و جیبش پر می‌شد، شروع می‌کرد به حرف زدن ... 


روز اول ماه و هنگامی‌که که از بانک به اداره برمی‌گشت، به‌راحتی می‌شد برآمدگی جیب سمت چپش را تشخیص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود. 


ویلان از روزی که حقوق می‌گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته می‌کشید، نیمی از ماه سیگار برگ می‌کشید، نیمـی از مـاه مست بود و سرخوش. 


من یازده سال با ویلان هم‌کار بودم. بعدها شنیدم، او سی سال آزگار به همین نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل می‌شدم، ویلان روی سکوی جلوی دبیرخانه نشسته بود و سیگار برگ می‌کشید. به سراغش رفتم تا از او خداحافظی کنم. 


کنارش نشستم و بعد از کلی حرف مفت زدن، عاقبت پرسیدم که چرا سعی نمی کند زندگی‌اش را سر و سامان بدهد تا از این وضع نجات پیدا کند؟ 


هیچ وقت یادم نمی‌رود. همین که سوال را پرسیدم، به سمت من برگشت و با چهره‌ای متعجب، آن هم تعجبی طبیعی و اصیل پرسید: کدام وضع؟ 


بهت زده شدم. همین‌طور که به او زل زده بودم، بدون این‌که حرکتی کنم، ادامه دادم: 

همین زندگی نصف اشرافی، نصف گدایی!!! 

ویلان با شنیدن این جمله، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه داد: 

تا حالا سیگار برگ اصل کشیدی؟ 

گفتم: نه ! 

گفت: تا حالا تاکسی دربست گرفتی؟ 

گفتم: نه ! 

گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفتی؟ 

گفتم: نه ! 

گفت: تا حالا غذای فرانسوی خوردی؟ 

گفتم: نه ! 

گفت: تا حالا یه هفته مسکو موندی خوش بگذرونی؟ 

گفتم: نه ! 

گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگی کردی؟ 

با درماندگی گفتم: آره، .... نه، ... نمی دونم !!! 


ویلان همین‌طور نگاهم می‌کرد. نگاهی تحقیرآمیز و سنگین .... 


حالا که خوب نگاهش می‌کردم، مردی جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ویلان جلویم ایستاده بود و تاکسی رسیده بود. ویلان سیگار برگی تعارفم کرد و بعد جمله‌ای را گفت. جمله‌ای را گفت که مسیر زندگی‌ام را به کلی عوض کرد. 


ویلان پرسید: می‌دونی تا کی زنده‌ای؟ 

جواب دادم: نه ! 

ویلان گفت: پس سعی کن دست کم نصف ماه رو زندگی کنی

زندگی را نخواهیم فهمید

زندگی را نخواهیم فهمید
زندگی را نخواهیم فهمید اگر :

ازهمه گل‌های سرخ دنیا متنفر باشیم فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گل‌ سرخی را بچینیم خاری در دستمان فرو رفته است....


زندگی را نخواهیم فهمید اگر :

دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم و جرات زندگی بهتر داشتن را لب طاقچه به فراموشی بسپاریم، فقط به این خاطر که در گذشته یک یا چند تا از آرزوهایمان اجابت نشدند.


زندگی را نخواهیم فهمید اگر :

عزیزی را برای همیشه ترک کنیم فقط به این خاطر که در یک لحظه خطایی از او سر زد و حرکت اشتباهی انجام داد.


زندگی را نخواهیم فهمید اگر :

دیگر درس و مشق را رها کنیم و به سراغ کتاب نرویم فقط چون در یک آزمون نمره خوبی به دست نیاوردیم و نتوانستیم یک سال قبول شویم.


زندگی را نخواهیم فهمید اگر :

دست از تلاش و کوشش برداریم فقط به این دلیل که یک بار در زندگی سماجت و پیگیری ما بی‌نتیجه ماند.


زندگی را نخواهیم فهمید اگر :

همه دست‌هایی را که برای دوستی به سمت ما دراز می‌شوند پس بزنیم، فقط به این دلیل که یک روز، یک دوست غافل به ما خیانت کرد و از اعتماد ما سوء استفاده کرد.


زندگی را نخواهیم فهمید اگر :

همه شانس‌ها و فرصت‌های طلایی همین الان را نادیده بگیریم فقط به این خاطر که در یک یا چند تا از فرصت‌ها موفق نبوده‌ایم.


فراموش نکنیم که بسیاری اوقات در زندگی وقتی به در بسته‌ای می‌رسیم و ‌صد کلید در دستمان است، هرگز نباید انتظار داشته باشیم که کلید در بسته همان کلید اول باشد. شاید مجبور باشیم صبر کنیم و همه صد کلید را امتحان کنیم تا یکی از آنها در را باز کند. گاهی اوقات کلید صدم کلیدی است که در را باز می‌کند و شرط رسیدن به این کلید امتحان کردن نود‌ و نه کلید دیگر است.

یادمان باشد که زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر:

کلید صدم را امتحان نکنیم، فقط به این خاطر که نود و نه کلید قبلی جواب ندادند!

از روی همین زمین خوردن‌ها و دوباره بلندشدن‌هاست که معنای زندگی فهمیده می‌شود و ما با توانایی‌ها و قدرت‌های درون خود بیشتر آشنا می‌شویم.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر :
از ترس زمین خوردن هرگز قدم در جاده نگذاریم.

چهار اشتباه پیش پا افتاده،مانع داشتن زندگی ایده آل

این که چرا مردم زندگی رضایتبخش و به تعبیری “ایده آل” در همۀ جنبه ها  ندارند دلایل مشترکی دارد. ساختن یک زندگی خوب و عالی از هر حیث کار می برد؛ اما دانستن و حذف کردن برخی اشتباهات پیش پا افتاده و معمول که روزانه پیش می آید، به وجود آوردن آن را ساده تر می کند. بنابراین شما می توانید از آنها دوری بجوئید. در اینجا سه اشتباه معمول که می تواند مانع داشتن یک زندگی عالی شود را عرض می نمایم:


 

۱ – کنترل زندگی توسط ترس

 

اگر شما خواهان زندگی ایده آلی هستید مجبور می شوید کارهایی را انجام دهید که شما را از قلمرو آسایش و راحتی شما خارج می کند. این ها ممکن است ترسناک باشد ولی اگر بگذارید ترس شما را کنترل کند هیچ گاه به زندگی ایده آلی که شما لایق آن هستید نمی رسید. درباره ی چگونگی کنترل ترس و اجازه ندادن به آن در امرکردن امور در زندگی راهکارهایی بیاموزید.
ترس از شکست، ترس از حرف دیگران، ترس از ترک عادات قبلی، ترس از نتوانستن در انجام کار و … همه و همه نمونه هایی از کنترل ترس در زندگی است.

 

۲ – شک داشتن به توانایی‏های خود

 

اگر به واسطه ی عدم اعتماد به نفس و باور شخصی به خودتان شک دارید، باعث خواهید شد که موقعیتهای زیادی را در زندگی از دست دهید. هرکاری بکنید تا اعتبار شخصی‏تان را بالا ببرید تا دیگر به خودتان شک نداشته باشید. انسانهای زیادی را دیده‏اید که پتانسیل و استعدادهای بالقوۀ بالایی دارند ولی زندگیشان را با تیره بختی به بن بست رسانده اند، زیرا اعتماد به نفس کافی برای باور توانایی ها و استعدادهای خودشان نداشته‏اند. شما باید بدانید که هرکاری از دستتان برمی آید. شما هیچ فرقی با دیگران ندارید – با آنها که در همۀ جنبه های زندگی خود موفق هستند. خودباوری یکی از مهمترین مسائلی است که ممکن است زندگی شما را از این رو به آن رو کرده و از شما انسانی دیگر بسازد.


 

۳ –  خواستۀ قلبی خود

 

فشار برای انجام برخی امور در زندگی از طرف کسانی که آنها را دوست دارید به دفعات می تواند برای شما طاقت فرسا باشد. چیزی که باید به یاد داشته باشید این است که : شما برای خودتان زندگی می کنید نه برای آنها. اگرچه ممکن است قصد و غرض آنها خوب باشد ولی آنها واقعاً نمی دانند که یک زندگی خوب برای شما چیست؟ شما باید قلبتان را دنبال کنید و به خاطر آنکه دیگران می خواهند شما به گونه ای که آنها می خواهند زندگی کنید، زندگی را به بن بست نرسانید.
آنچه را که دلتان می خواهد انجام دهید ولی قبل از انجام هرکار نتیجۀ آنرا پیش بینی کنید.

 

۴ – لجبازی

 

بسیار برای شما پیش آمده که شخصی مساله ای را مطرح کرده و یا پیشنهادی را عنوان نموده ولی با اینکه شما می دانسته اید این پیشنهاد وی می تواند کارامد باشد، شما آنرا قبول ننموده اید و به جای آن کار دیگری را انجام داده اید. همچنین فقط به دلیل “لج کسی را در آوردن” کاری را انجام داده اید که لج خودتان بیشتر درآمده و ایجاد مشکل برایتان شده است. شاهد بوده اید که در همۀ این موارد شکست خوردۀ نهایی خودتان هستید و فقط برای چند روزی یا چند هفته ای طرف مقابل را ناراحت کرده اید.
بهتر است بدون هیچ لجبازی و نگاه نقادانه، پیشنهادهای مفید دیگران قبول کرده حتی آنها را بخریم.

علاوه بر این موارد و اشتباهات پیش پا افتاده مسائل بسیار گوناگون دیگری وجود دارد که خودتان شاید آنها را در زندگی تجربه کرده باشید. پس با علم به این اشتباهات مراقب باشید از یک سوراخ دوبار گزیده نشوید.


در زندگی مثل درخت باشید !

در زندگی مثل درخت باشید !


مثل درخت باشید که در تهاجم پاییز، 

هر چه از دست بدهد؛

  روح زندگی را برای خویش نگه می دارد ...

لبخند بزن در زندگی

لبخند بزن در زندگی


لبخندبزن: وقتی باخانواده ات دورهم جمع شده اید.. خیلی هاهستند آرزوی داشتن خانواده را دارند...!


لبخندبزن: وقتی داری سرکارت میروی.. خیلی ها هستند دربدر بدنبال کار وشغل هستند

لبخندبزن: چون توصحیح وسالم هستی.. خیلی ها هستنددارندبخاطربازگشت سلامتی شان میلیونهاخرج میکنند...


لبخندبزن: چون تو زنده ای وروزی داده میشوی وهنوزفرصت برای جبران مافات داری... مرده هایی هستندآرزوی بازگشت به زندگی رادارندتاعمل صالحی انجام بدهند..اما هیهات!

لبخندبزن: چون تو"الله"را داری و اورا می پرستی وازاو طلب کمک میکنی... کسانی هستندکه برای گاو سجده میکنند.

لبخندبزن: چون "تو"خودت هستی.. وخیلی ها آرزو دارند که چون"تو"باشند.
وهمیشه فرهنگ لبخندرا درمحیط زندگی خودت منتشرکن

مثل مگس زندگی نکنیم!

دیروز پس از یک هفته که مگسی در خانه ام میگشت، جنازه اش را روی میز کارم پیدا کردم.

یک هفته بود که با هم زندگی میکردیم. شبها که دیر میخوابیدم، تا آخرین دقیقه ها دور سرم میچرخید. صبح ها اگر دیر از خواب بیدار می شدم، خبری از او هم نبود. شاید او هم مانند من، سر بر کتابی گذاشته و خوابیده بود.

در گشت و گذار اینترنتی، متوجه شدم که عمر بسیاری از مگس های خانگی در دمای معمولی حدود ۷ تا ۲۱ روز است.

با خودم... شمردم. حدود ۷ روز بود که این مگس را میدیدم. این مگس قسمت اصلی یا شاید تمام عمرش را در خانه ی من زندگی کرده بود. احساسم نسبت به او تغییر کرد. به جسدش که بیجان روی میز افتاده بود، خیره شده بودم.

غصه خوردم. این مگس چه دنیای بزرگی را از دست داده است. لابد فکر میکرده «دنیا» یک خانه ی ۵۰ متری است که روزها نور از «ماوراء» به درون آن می تابد و شبها، تاریکی تمام آن را فرا میگیرد. شاید هم مرا بلایی آسمانی میدیده که به مکافات خطاهایش، بر او نازل گشته ام!

شاید نسبت آن مگس به خانه ی من، چندان با نسبت من به عالم، متفاوت نباشد.

من مگس های دیگر خانه ام را با این دقت نگاه نکرده ام. شاید در میان آنها هم رقابت برای اینکه بر کدام طبقه کتابخانه بنشینند وجود داشته.

شاید در میان آنها هم مگس دانشمندی بوده است که به دیگران «تکامل» می آموخته و میگفته که ما قبل از اینکه «بال» در بیاوریم، شبیه این انسانهای بدبخت بوده ایم.

شاید به تناسخ هم اعتقاد داشته باشند و فکر کنند در زندگی قبلی انسانهایی بوده اند که در اثر کار نیک، به مقام «مگسی» نائل آمده اند.

شاید برخی از آنها فیلسوف بوده باشند. شاید در باره فلسفه ی زندگی مگسی، حرف ها گفته و شنیده باشند.

شاید برخی از آنها تمام عمر را با حسرت مهاجرت به خانه ی همسایه سر کرده باشند.

مگسی را یادم میآید که تمام یک هفته ی عمرش را پشت شیشه نشسته بود به امید اینکه روزی درها باز شود و به خانه ی همسایه مهاجرت کند…

مگس دیگری را یادم آمد که تمام هفت روز عمرش را بی حرکت بر سقف دستشویی نشسته بود. تو گویی که فکر میکرد با برخواستن از سقف، سقوط خواهد کرد. یا شاید از ترس اینکه بیرون این اتاق بسته ی محبوس، جهنمی برپاست…

بالای سر مگس مرده نشستم و با او حرف زدم:

کاش میدانستی که دنیا بسیار بزرگ تر از این خانه ی کوچک است.

کاش جرأت امتحان کردن دنیاهای جدید را داشتی.

کاش تمام عمر هفت روزه ی خود را بر نخستین دانه ی شیرینی که روی میز من دیدی، صرف نمیکردی.

کاش لحظه ای از بال زدن خسته نمیشدی، وقتی که قرار بود برای همیشه اینجا روی این میز، متوقف شوی.

آن مگس را روی میزم نگاه خواهم داشت تا با هر بار دیدنش به خاطر بیاورم که:

عمر من در مقایسه با عمر جهان از عمر این مگس نیز کوتاه تر است. شاید در خاطرم بماند که دنیا، بزرگتر و پیچیده تر از چیزی است که می بینم و می فهمم. شاید در خاطرم بماند که بر روی نخستین شیرینی زندگی، ماندگار نشوم.

نمیخواهم مگس گونه زندگی کنم. بر می خیزم. دنیا را میگردم و به خاطر خواهم سپرد که عمر کوتاه است و دنیا، بزرگ.

بزرگتر و متنوع تر از چیزی که چشمانم، به من نشان میدهد…

نگاه کردن به جلو راحت‌تر از تجزیه و تحلیل کردن گذشته است، برای اینکه شما بیشتر تمایل دارید چیزهای جدید را تجربه کنید. اما هم اکنون شما به خاطر اینکه از زمان حال فرارکنید روی آینده تمرکز کرده‌اید. زمان کافی برای کار و فعالیت‌های جدید خود اختصاص بدهید و قبل از اینکه دیر بشود کارهایی که لازم است را انجام دهید.

منبع: سیمرغ